نتایج جستجو برای عبارت :

۳۲۴. چنین گفت خانوم قاف - اعترافات

یک خانوم با کلاس صد کیلو ارایش نداره ولی همیشه سعی داره ابروها و صورتش اصلاح شده و مرتب باشه
خانوم با کلاس مرتب و تمیز  لباس می پوشه و بند مد روزهای عجیب و غریب نیست!
خانوم با کلاس لبخند به لب داره و خوش برخورده ولی جلف و دلقک نه!
خانوم با کلاس اهل مطالعه هست و عضو کتابخانه
خانوم با کلاس تا لنگ ظهر نمی خوابه
خانوم با کلاس یادگیری هنرها رو عار نمی دونه 
خانوم با کلاس کم حرف و گزیده گویی هست
خانم با کلاس اهل مجادله و جر و بحث نیست
خانم با کلاس اهل غ
یکی از دانش آموزهام امروز گفت خانوم امشب شب علی اصغره. ببینید شیر نذری میدن. گفتم اعتقاد داری؟گفت دنیای بی حسین به چه درد میخوره خانوم...
به قیافه ش نمیخورد. گفت خانوم هیئت نمیرید؟ گفتم نه. رفتم تو فکر. گفتم به چی فکر میکنی؟ گفت به قیافه تون نمیخوره خانوم.
از بس گفتن "خانوم"، "خانوم اجازه"، "خانوم"، "خانوم اجازه" و از بس حرفمو قطع کردن و رشته‌ی کلام از دستم در رفته، تو خونه هم که هستم و دارم فکر می‌کنم، تو فضای ذهنم، مدام یکی جفت‌پا میاد وسط افکارم و میگه "خانووووووووم! میشه من برم دستشویی؟؟؟؟"
امروز توی ایستگام منتظر بودیم مترو بیاد...یهو یه علی آقایی اومد سمت قسمت خانوما...یه خانومی میشناختش و گفت با لیلا خانوم کار داری؟ اونم گفت اره.
خانومه داد زد لیلا خانوم. علی آقا هم که شرمش میومد بره پیش لیلا خانوم وسط اون همه ادم...همون اول جایگاه بانوان منتظر موند....
لیلا خانوم تسبیح به دست داد زد" خوب اومده برو خیالت راحت..." والله منم اگ میدیدم کسی با این همه امید اومده سمت جایگاه بانوان چیزی جز "خوب اومده" بهش نمیگفتم......
 
#ذوقش رو باید میدیدین
سلااااااااااااااااااااااام
امروز 2 ساله که یه فرشته ی اسمونی اومده تو بیان و اسمش صدرا ـه 
بله برابچ امروز وبمون 2 ساله شده
تو این دو سال داداشای  خوبی پیدا کردم
،رهام جان،سعید جان،مهدی جان،اون یکی مهدی جان،علی جان،اون یکی علی جان،داش ماهان گل،داش،عرفان جان،اون یکی عرفان جان،اون یکی عرفان جان(داش عرفان)صالح جان،صادق جان،ابولفضل جان،اقا اشکان،اقای اشنا،دایی مشتی،اقا مهیار،اقا محسن،اقا رحمت،اقا محمد،دایی مشتی و کسایی که اسمشون یادم رف
                                   

به گزارش وبلاگ فوتبال کاشمر به نقل از ورزش سه: کیست که شک داشته باشد رونالدو نازاریو یا رونالدوی برزیلی یکی از بهترین فوتبالیست‌های تاریخ است. مریخی چه در زمین‌های فوتبال و چه بیرون از مستطیل سبز شهرتی داشت که همچنان نام او را به عنوان یکی از مهمترین چهره‌های تاریخ فوتبال مطرح می‌کند.
ادامه مطلب
«اعترافات هولناک لاک‌پشت مرده» اثر مرتضی برزگر.
داستان مرد جوانیه که همسرش به تازگی فوت کرده و درگیر مراسم‌های دفن همسرشه. همسری که چندان هم مورد علاقه‌ش نبوده و روابط چندان گرم و صمیمانه‌ای هم نداشتن..
این کتاب یکی از بهترین کتابای ایرانی‌ایه که اخیرا خوندم. همه مکالمات ملموس و قابل درکن و البته به شدت بامزه. یه جاهایی از کتاب منو وادار میکرد با صدای بلند بخندم که خب این اتفاق معمولا کم پیش میاد. موقع خرید این کتاب اصلا مطمئن نبودم ولی و
«اعترافات هولناک لاک‌پشت مرده» اثر مرتضی برزگر.
داستان مرد جوانیه که همسرش به تازگی فوت کرده و درگیر مراسم‌ دفن همسرشه. همسری که چندان هم مورد علاقه‌ش نبوده و روابط چندان گرم و صمیمانه‌ای هم نداشتن..
این کتاب یکی از بهترین کتابای ایرانی‌ایه که اخیرا خوندم. همه مکالمات ملموس و قابل درکن و البته به شدت بامزه. یه جاهایی از کتاب منو وادار میکرد با صدای بلند بخندم که خب این اتفاق معمولا کم پیش میاد. موقع خرید این کتاب اصلا مطمئن نبودم ولی واقع
 
محمدجواد ابطحی نماینده مردم خمینی شهر ، با بیان اینکه یکی از موضوعات اغتشاشات اخیر به حاشیه کشاندن بحث دستگیری روح الله زم بود، گفت: اغتشاش‌کنندگان قصد داشتند احضار برخی از مرتبطان با زم را تحت الشعاع قرار دهند، همانطور که سعی داشتند برای بحث دستگیری مازیار ابراهیمی، اصل قضایا را زیر سوال ببرند، قصد داشتند تا بحث روح الله زم را هم زیر سوال ببرند.
او تصریح کرد: در اعتراضات آبان ماه مردم به دنبال مطالبه حق واقعی خود بودند، اما اپوزوسیون بر
بسم رب العلی الاعلی
تا کنون فقط ۴ نفر مراجعه کردند گرچه اونها هم به زور بوده
عزیزان پست قبل که هنوز تشریف نیاوردید
تا آخر امروز  فقط فرصت هستا:))
باز بعد نیاین اعتراض کنین
عجبا!!!
چقد ناز میکنین !!!
همین درسته من دنبالتون راه بیفتم ؟؟؟خداوکیلی مثل شما ندیدم تو عمرم :)))
خانوم ام شهر آشوب
آقای عین الف
آقای آبی آسمانی
خانوم نادم
خانوم زینب
یه توکه پا بیاین بگین ایرانسل یا همراه اول لطفا خصوصی هم باشه پیامتون
ای بابا رگ سیدی آدم رو میزنن بالا
تو راهروی خانه‌ی همان عضو هیات مدیره بودم که یکی اومد گفت: تو این خانوم رو زدی!
بیا بیرون ببینم.
رفتم بیرون دیدم اون دوتا خانوم، جار و جنجال راه انداختند که آره، این آقا ما رو زده!
یکی دوتا از همسایه‌ها اومدن جلو و به من گفتن: تو این خانوم رو زدی؟!
من داشتم تعریف می‌کردم که یکی از اون خانوم‌ها حمله کرد و دوباره من رو زد.
به خاطر این حرکت وحشیانه‌، اینجا همه به اون خانومه مشکوک شدن.
من چند بار برای افراد مختلف اصل ماجرا رو تعریف کردم.
در همین حین
امشب بعد مدت ها با عموی خانوم.م هم صحبت شدیم.
گفته بودم که یک فامیل مشترک با هاشون داریم.
اون فامیله رفته بود کربلا و ولیمه داده بود امشب.
به محض این که اومد داخل و نشست و من رو دید، برگشت از داداشم پرسید که محمدرضا چی شد؟ سربازیش تموم شد؟
داداشم گفت آره، بعدشم سریع رفت سرکار.
عموی خانوم.م یک آهی کشید.
چند دقیقه بعد من رفتم دوباره باهاش هم صحبت شدم. اصلا انگار نه انگار که خانوم.م  هم وجود داشته.
من به قسمت اعتقاد دارم، شما چی؟!
چند سال پیش همسایه‌ای داشتیم به اسم "جواهر" اما "ایران خانوم" صداش میزدن. آرایشگر فرح بود. بعضی وقت‌ها برام خاطراتش رو تعریف می‌کرد. شبیه بقیه پیرزن‌ها نبود. می‌تونستی بفهمی توی جوانی با کی نشست و برخاست داشته و چقدر برو بیا. از لباس‌هایی که انتخاب می‌کرد خوشم می‌اومد. انگار که یه پشت پا زده بود به رسم دنیا. فارغ بود از هیاهو. بچه‌هاش مثل خودش نبودن. می‌تونستی تفاوت نسل‌ها و تربیت رو حس کنی. یه روز حالش بد شد. بیمارستان خوبی نرسوندنش. در نه
پنجشنبه که با مادرم رفتیم بازار خرید وقت برگشت داداش اولی و خانومش و خانوم ابریشمی رو هم دیدیم چون قرار بود ش بیان خونه ی ما من از داداش خواهش کردم اجازه بده خانوم ابریشمی با ما بیاد وقت برگشت وقتی سوار تاکسی شدیم داشتیم در مورد سریال بوی باران با هم حرف میزدیم که چطور فرشته زندست یا کی کشتتش؟ و این حرفا که راننده کاملا برگشت سمت ما گفت فیلم میگین یا واقعا؟! گفتیم بوی بارانو میگیم که ایشونم در بحث و بررسی سریال با ما همراه شدن متاسفانه
بعد دوب
در صورتی که خانومی بدون دلیل قانونی منزل همسرش را ترک کنه مرد میتونه با رفتن به دادگاه خانواده و تقدیم دادخواست الزام به تمکین خانوم را مجبور به تمکین کنه.(تمکین اعم از عام و خاص هست) ..تمکین عام یعنی حضور خانوم در منزل شوهر و حسن معاشرت می باشد. در صورتی که مرد دادخواست تمکین نمیده باید منزل با وسایل در شان خانوم به دادگاه معرفی کنه مددکار دادگاه به منزل میره و از منزل معرفی شده بازدید به عمل میاره در صورتی که این منزل مورد قبول دادگاه قرار بگ
وقتی رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد: 
خانوم سروری ببخشید دیروقت هست. شماره شما رو از بابام گرفتم.
اتفاقی افتاده تماس گرفتی؟
یه پرشیای سفید تصادف کرده بود، داشت میسوخت. ما نگران شدیم ... خانوم خدا رو شکر...خدا رو شکر سالمید. 
گفت خداحافظ و بی اینکه منتظر بمونه من جواب بدم قطع کرد.
معرفی کتاب به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام
کتاب کودک : اعترافات غلامان؛
داستان دوران ولایتعهدی امام رضا
نویسنده : حمیدرضا شاه‌آبادی
اعترافات غلامان: داستان دوران ولایتعهدی امام رضا، به قلم حمیدرضا شاه‌آبادی (-۱۳۴۶) و تصویرگری وحید خاتمی است.
این کتاب با داستانی مصور زندگی امام هشتم شیعیان را از دیدگاهی تازه برای کودکان و نوجوانان روایت می‌کند.

کتاب : بر مدار آفتاب؛
سبک زندگی بر مدار حیات رضوی
نویسنده : محمدامین پورامینی
کتاب بر مدار
چه روزگاری شده! زندگیمون شده شبیه زندگی هر روزه‌ی خانوم فلاح. جلد خوراکی‌هارو با شوینده میشوریم و هر روز کل خونه رو با فرمول یک به پنج ضدعفونی می‌کنیم. خانوم فلاح از وقتی یادم میاد همینجوری بود. روی ظرف‌ها آب وایتکس می‌ریخت و همه خریدها رو ضدعفونی می‌کرد. حالا هم زندگی عادیش رو پیش می‌بره. من اما دستام مدام میسوزه. هرچی کرم هم میزنم فایده‌ای نداره. فکر این که با خیال راحت به صندلی و ظرف سس و فلفل و امثالش توی فست فودی‌ها و رستوران‌ها و در
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
اعترافات علمای اهل سنت عمری به ولادت امیر المومنین علیه السلام در کعبه (۱)
اعتراف حاکم نیشابوری به تواتر روایات ولادت امیر المومنین علیه السلام در کعبه
حاکم نیشابوری از بزرگ‌ترین علما و محدثین اهل سنت عمری می‌نویسد:
فَقَدْ تَوَاتَرَتِ الْأَخْبَارِ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ وَلَدَتْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ فِی جَوْفِ الْكَعْبَةِ.
به تواتر رسیده است که فاطمه بنت اسد، امیر المومن
اعترافات علمای اهل سنت عمری به ولادت امیر المومنین علیه السلام در کعبه (۵)
۵- ابراهیم بن محمد جوینی
جوینی از علمای اهل سنت عمری پیرامون ولادت حضرت امیر المومنین علیه السلام در کعبه می‌نویسد:
۳۵۴- روی أنها لما ضربها المخاض اشتد وجعها فأدخلها أبوطالب الکعبة بعد العتمة فولدت فیها علی وقیل لم یولد فی الکعبة إلا علی.
و روایت شده هنگامی که وقت وضع حمل او رسید و دردش شدت یافت، ابو طالب او را اول شب وارد بر کعبه کرد و علی در آن خانه به دنیا آمد. و گفته
الی بانو تا لنگ ظهر خوابید...
با چشمای نیمه باز گوشیش رو نگاه کرد و باز خوابید...
الی خانوم قورمه سبزی رو بار گذاشت و تمام در  و پنجره ها رو باز کرد تا بوی قورمه سبزی کسی رو اذیت نکنه....
گل گاوزبون و گل سرخ رو ریخت توی قوری و دم کرده درست کرد...
الی خانوم زیر قورمه سبزی رو خاموش کرد و اماده شد و رفت بیرون...
توی هوای دلنشین پاییز قدم زد و بین جمعیتی که رژه خیابونی رو نگاه میکردن واستاد....
بعد رفت چند تا فروشگاه جدید رو نگاه کرد و محو طرف و رنگ لباسای کیت
یکی بود یکی نبود ،  قصه کلاغ مهربان از این قراره که یه روز خانوم کلاغه از لونه اش اومد بیرون تا برای بچه هاش غذا پیدا کنه.همینجوری که داشت پرواز میکرد یه کرمو دید که روی علفا راه میرفت.خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغاش پیدا کرده. رفتو کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد.کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: “خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی از بین میره ”سنجابه هم که داشت از اون
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
سی و دوتا پسر ده یازده ساله در یک کلاس جمع شدند. اوایل جمع و جور کردنشان را بلد نبودم. حالا قلقشان دستم آمده. حالا یاد گرفتم چطور موقع درس توجهشان را جلب کنم. چطور آرامشان کنم. چطور سرگرمشان کنم. چطور خوشحالشان کنم. ولی خب... گاهی هم به هیچ صراطی مستقیم نیستند. امروز از آن روزها بود. انگار انرژی مضاعفی از ناکجا به جانشان تزریق شده بود. حرف می‌زدند، دعوا می‌کردند و با مشت و لگد به جان هم می‌افتادند و شکایت‌ها و زخم‌ها و کبودی‌هایش را پیش من می‌
. از پشت کوه دوبارهخورشید خانوم در اومد
با کفشای طلا وپیرهنی از زر اومد
آهسته تو آسمونچرخی زد و هی خندید
ستاره ها رو آروم⭐️از توی آسمون چید
با دستای قشنگش☀️ابرا رو جابه جا کرد
از اون بالا با شادیبه آدما نیگا کرد
دامنشو تکون دادرو خونه ها نور پاشید
آدمها خوشحال شدنخورشید بااونها خندید....
سلام امروز میخوام در چالش که اقا رهام  یعنی من یک ... ام شرکت کنم.
درباره ی روستای مادریم نوشتم
+داش عرفان،داش ماهان،داش مهدی،ریحون خانوم،اقا سعید(اگه بود)اقا صادق،ویستا خانوم(همون بدگرل)،بدبوی و فاطمه حسینی رو دعوت میکنم
ادامه مطلب
آقا یادتونه ما شهریور وضع مالی خوبی نداشتیم بعد هانیه خانوم گفت برام شام درست میکنه میاره بعد دید خونه تخم مرغ نداره بعد به من گفت برو تخم مرغ بخر من گفتمش من پول ندارم ؟:| 
اقا هانیه خانوم منو واس خاطر تخم مرغ ول کرد من وقتی اوضاع مالیم خوب شد گفتم چه کنم قلب هانیه خانوم بدست بیارم چه نکنم ؟ که گفتم آها :)
تصمیم گرفتم برم کشور دوست و همسایه...  برترین کشور تخم مرغی جهان ، چین :)
اقا ما رفتیم چین اونجا همه چی اکی بود ماشالله عمو چنگیزتونم یه سر و گر
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
ولی حاظر بودم شهر توی کثافط غرق شه و نت ها رو قطع کنن و تنها راه ارتباطیمون دود باشه اما فردا نرم مدرسه تا ۸ فاکینگ ساعت با خانوم آ بگذرونم
کاراهام تا صبح طول می کشه و و توی این شبای بی خوابی تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که عجیب خراب کردم با این انتخاب رشتم و مدرسه انتخاب کردنم.
به هر حال شعار من اینه که فردا آزادیم،یعنی اگه خانوم آ نکشتمون بعدش دیگه آزادیم:||
واقعا این بود زندگی؟:')
کلیک کنید
10
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
نه بابادادشم برای تولدم « : مژگان خنده ای ازسرخوشی کردوگفت
سپس شانه ها یش را بالاانداخت وگفت: اگه سیامک نبودتوی ».... خریده
اون خونه دق میکردم....
وقتی مژگان ازخانه بیرون آمد، پرینازنگاهی به انبوه وسایل چیده شده
کناردرانداخت ، اما هر چه چشم چرخاند اثری ازمردی با توصیفات مژگان
ندید.
*********************
لیلا خانوم باملاقه دسته بلنددیگ آش روبه هم میزدوزیرلب دعا میکردو
پریناز گاهی ناخنکی به ظرف پیاز داغ میزد.بعداز چند
پسر  این زنه خانوم آ جدا از یک عالمه کارایی که دیشب داده بود امروزم کلی مشق خارج از کتاب اضافه کرده و بچه ها بهش گفتن که خانوم ما که مسافرتیم وسیله نداریم چی و میدونید چه جواب داده دقیقا اینو گفته
''مشکل خودتان است لابد برایتان مهم نبوده''
واقعا اینقدر نفهمه؟
اوف اوف اوف ببین من معتقدم آدم به هیچ وجه نباید آرزوی مرگ حتی برای دشمنش کنه ولی با تک تک سلولای بدنم می خوام براش یه مرگ دردناک آرزو کنم و خودم در حالی که شاهد زجر کشیدنشم بهش لبخند بزنم ل
توصیه م اینه توی چت تلگرام قبل از اینکه دستانتون جلو جلو افسار ذهنتون رو بدست بگیره، به این فکر کنید قراره این آدم صمیمی رو حالا حالاها ببینید و دوباره هم کلام بشین با هم. اونوقت از خجالت این فکر، این اعترافات زیبا رو تو خلوت هم تکرار نمیکنین چه برسه به جلوی طرف.*تو این یکی مورد قابلیت حذف پیام و کلییِر هیستوری تلگرام به داد آدم میرسه واقعا.
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
calisthenics routine for girls روتین کلیستنیکس برای دخترها و خانوم ها
۴ روتین کلیستنیکس برای خانوم های علاقمند به ورزش کلیستنیکس...
روتین اول (سطح مبتدی):
 
روتین دوم (سطح مبتدی): کل بدن
 
روتین سوم (سطح میانی): شوک به کل بدن
 
 
روتین چهارم (سطح میانی): شنا
یک دیوار مهربانی کاش راه اندازی میشد که هرکسی احوالش  بهتره بزاره روی دیوار ...
اونوقت اگه دل گرفته ای از کنار دیوار مهربانی رد میشد میتونست یکم از اون حال خوب رو برداره .
اینجوری اسراف هم نمیشد .
حال دل همه به یک اندازه خوب بود.
- من حالم خوبه 
اضافه ی خوبی حالمو گذاشتم رو دیوار مهربانی 
هرکی پیداش کرد برداره :))
- این مدت نبودم ولی به یادتون بودم ممنون از پیام هایی که برام گذاشته بودین 
ممنون اشنا خانوم ممنون گلشید خانوم.
به نام خالق زیبایی ها
همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)
اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:
1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه
2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه
بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم
دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی
یکی از علت هایی که دلم می‌خواد به خاطرش زودتر برم سر خونه زندگیم اینه که قفسه های کتاب خونه م دیگه جا نداره و داره ازش کتاب نشتی می‌کنه!
فکر کنم در حقیقت دلم می‌خواد برم سرِ کتاب‌خونه و زندگیم! :)

پ.ن: نه کتاب نه هیچ چیز دیگه ای به مثابه هوو نیست! ☺
به نام خالق زیبایی ها
همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)
اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:
1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه
2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه
بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم
دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی
سلام دختر پسرای هم سن و سال خودم 
مرسی از این که مطالب بلاگ بنده رو می خونید
دوستتون دارم و میخوام که یه صحبتی با شما عشقای عزیز داشته باشم آماده اید؟؟؟بریم؟؟؟؟باشه
اووووف که دارم دیونه میشم
آخه کسی نیست ما رو درک کنه به خصوص اون پدر مادرهایی که فاصله سنیشون با ما خیلی بالا هست
مثلا بابای40ساله 
مامان 38ساله
و ومثلا دختر خانوم یا آقا پسر14ساله
به خدا با احساسات یه نوجوون بازی نکنید به خصوصا دختر خانوم ها چون زود رنج هستند
حالا درسته من پسر هستم
قبلا وقتی خانوم ابریشمی، خیلی کوچیک بود، من نگا که میکردم، اصا ذوق عالم میومد سرریز میشد تو قلب من، بعدم میشد یه آبشار که محل فرودش تو صورت من بود، و گل لبخند منو، همین عشق آبیاری میکرد
اونوقتا فکر میکردم، اگر بمیرم هم حتما از فرمانروا اجازه میگیرم برای یه شبم که شده منو برگردونه توی دنیا، وسط مجلس عروسیه، دخترم خانوم ابریشمی ...
انقدر علاقه...انقدر آرزو....اون همه امید...
فکر نمیکردم روزی بیاد که نقشه بکشم برا چند سال آینده، برای شب عروسیه هم خ
تصویر از: موزیک ویدئو The Human Race - اثر Three Days Grace
قاف به من می‌گفت: «مشکل تو اینه که خیلی گاردهای سفت و محکمی داری. مشکل تو اینه که از خودت حرف نمی‌زنی. ولی الان که اسنیف کردی، انگار که گاردهات فرو ریخته.»
این مشکل گارد داشتن من و حرف نزدن از گذشته‌ام، حرف نزدن از این که چی هستم مسئله بزرگی داره می‌شه برام. به این صورت که امیرحسین هم بهم گفت، گفت که "تو مدام فکر می‌کنی تحت نظری. احساس می‌کنی که همیشه بقیه دارن تو رو می‌بینن.." حالا نه دقیقا به این ص
مناظره حضرت آقا امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه در مورد بطلان قیاس
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
محمد بن عبید، عن حماد، عن محمد بن مسلم قال: دخل أبو حنیفة على أبی عبد الله علیه السلام فقال له: إنی رأیت ابنك موسى یصلی والناس یمرون بین یدیه فلا ینهاهم، وفیه ما فیه فقال أبو عبد الله علیه السلام: ادع لی موسى، فلما جاءه قال: یا بنی إن أبا حنیفة یذكر أنك تصلی والناس یمرون بین یدیك فلا تنهاهم، قال: نعم یا أبه إن الذی كنت اصلی له كان أقرب إ
کاش میموندی خانوم کوچولو کاش حالا که بعد ده سال اومدی میموندی کاش حالا که قلب کوچولوت تشکیل شده بود میموندی کاش حالا که اروم با پاهای کوچولوت لگت میزدی میموندی کاش حالا که شده بودی همه ی دنیای مامان بابات میموندی کاش بودی چشمای مامان وبابات که فکر میکردن همه دنیا تو چشمای تو جمع شده میدیدی کاش میموندی ولباس چین چین صورتیدا میپوشیدی ودلشونا میبردی کاش فقط 3ماه دیگه تحمل میکردی... بمیرم که امشب اخرین شب سه نفر بودنتونه.. بمیرم که امشب باهم نشس
اعترافات غلامان نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی انتشارات: به نشر

سیره اهل بیتتاریخیجواندسته بندی سنی
اعترافات غلامان : داستان دوران ولایتعدی شاه خراسان..خوشا به حال غلاماتان آقا
 
اعترافات غلاماننویسنده: حمیدرضا شاه آبادیانتشارات: به نشر(آستان قدس رضوی)
خلاصه:
داستان از زبان تعدادی از غلامان دارالحکومه مرو می باشد. کسانی که کاروان امام رضا علیه السلام را همراهی کردند، سپس برای کنترل امام مامور نگهبانی از او در منزلش شدند. بعد قصد جان او را در
سلام دوستان
پسری هستم 24-25 ساله که یه مشکل بزرگ توی ارتباط با خانوم ها دارم. البته شاید به نظر بعضی ها مسخره بیاد ولی حس میکنم میتونه بعدا برام مشکل درست کنه. 
در حقیقت کافیه  فقط یه خانوم رفتار مهربونی با من داشته باشه و چهره ش یه کمی هم زیبا باشه (هر چند که وزنه رفتار مهربون خیلی سنگین تره)، بعد من یه حس خاصی نسبت به اون خانم پیدا میکنم. 
نمیتونم بگم علاقه، ولی دلم میخواد هی ارتباطم رو باهاش بیشتر کنم و بیشتر باهاش صحبت کنم،  از طرفی توی عمل هم
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
فرداش من با یکی از همسایه‌ها رفتیم دادگاه تا از آن دو خانوم شکایت کنیم.
یکی از همسایه‌ها هم پیگیر شکایت از پلیس‌ها شد.
ما از دو خانوم شکایت کردیم. روز اداری بعدی، رفتیم نیروی انتظامی کل استان قم، بابت رفتار بد آن پلیس‌ها و قبول نکردن شکایت ما، شکایت کردیم.
 
اما ماجرای شکایت از دو خانم:
ما شکایت کردیم و حدود یک ماه بعد، اولین ابلاغیه‌ی دادگاه آمد. تا سه جلسه‌ی پرونده در شورای حل اختلاف باقی می‌ماند. من رفتم و شوهر آن خانم چادری آمد. مرد نسب
حتما این متن رو که بازنشر مجموعه مطالبی از دکتر بهنام محمودزادگان در لینکدین ایشان هست رو بخونید: اینجا
اگر حوصله خوندن متن بالا رو نداشتید و خواستید آگاهی بزرگی رو از دست بدید (!) حتما و حتما کلیپ جان پرکینز نویسنده آمریکایی کتاب اعترافات یک مزدور اقتصادی رو ببینید: اینجا
اقا داداش به پرنده علاقه ی خاصی داره میگه بعضی پرنده ها مثل طوطی هوش بسیار بالایی دارن....مادر خانوم هم که اجازه ی اوردن هیچ حیوون و پرنده ای رو به داخل خونه صادر نمیکنه حالا شما هرچی میخوای براش توضیح بده این طوطیه مثل خروس که نیست...مادر من این عروس هلندیه مرغ ک نیس نمیشه تو حیاط نگهش داشت...عجزو التماست فایده نداره ک نداره پامو که توی حیاط گذاشتم دیدم در قفس بازه... دویدم سمتش و کل پرنده هارو مرده دیدم :(( اون لحظه حس خفگی داشتم ظاهرا یه حیوون وح
چرا در محیط های رسمی ایران مثل دانشگاه و اداره، با دامن پوشیدن خانوم ها مخالفند. در سفر به بعضی کشورهای مسلمان و بعضی کشورهای اروپای غربی، دیدم که خیلی از خانوم های مسلمان محجبه و متدین، از دامن استفاده می کنند، دامن هایی پوشیده و در عین حال خوش تیپ. من خودم خیلی دوست دارم از پوشش دامن استفاده کنم ولی تو ایران مجبورم همره مانتو، شلوار بپوشم. 
در مورد فانون خب قانون شفافی نیست ولی حداقل تو یک دانشگاه در تهران این پوشش دامن رو مصوب کردند، بعد م
نمی‌دونم ریختن اشک از سر ذوق، چقدر می‌تونه شیرین باشه! ولی دیدنِ کسی که از خوشحالی، نمی‌دونه بخنده یا گریه کنه، خیلی به نظرم شیرینه...امروز، یه زوج رو در درمانگاه دیدم. دمِ در، خانوم داشت می‌خندید. بعد رفت توی بغلِ همسرش و همینطور داشتن با هم می‌خندیدن. اول فکر کردم موضوع خنده‌داری برای هم تعریف کردن و مثل من، که اینطور مواقع میرم توی بغل طرف، دارن از خنده، غش می‌کنن. اما یهو صدای خنده‌ی خانوم به گریه تبدیل شد. تعجب کردم. آخه آقا هم داشت ا
18ساله شدم 
به این سن به اینکه اینجا هستم به اینکه شدم ملینا که باید باشم خوشحالم.با تموم غصه ها غم ها شادی ها و تنهایی ها به اینجا رسیدم.یک سال نه هزاران سال بزرگ تر شدم.هزاران تجربه هزاران آموخته و این منم 
یه دختر 18ساله که قرار کودکی های گذشته رو فراموش کنه.یکم حس تلخیه.اینکه خانوم باشی 
ولی لازم از اینجا به18سالگیم بگم که کور خوندی من همون ملینا قبلی میمونم اصلا هم بزرگ تر نشدم تازه فقط ده سالم شده والااااا 
اخه من و چه به خانوم من تا آب  بای
#صومعه_پارم آخرین اثر #استاندال ِ فرانسوی است. این رمان را بهترین اثر استاندال می دانند. گویا فصل اول کتاب از اعترافات واقعی یک ستوان نوشته شده است. سپس از دل این اعتراف به اتریش می رویم و داستان دو زن دیگر را می خوانیم. نویسنده متبحّرانه این حرف را به ما می رساند که قهرمان کتاب، ثمره ی ازدواج آن ستوان معترف و یکی از دو زنی است که روایت گر داستان شان شده‌ است. با ناپلئون و جنگ هایش آشنا می شویم، زیرا بزرگ شدن قهرمان داستان تلاقی با جنگ ها ناپلئو
سلام به همه ی کاربران خانواده برتر 
بدن ما خانوم ها بعد از رسیدن به سن بلوغ که متاسفانه الان به دلایل مختلفی حتی به دوران ابتدایی هم رسیده هر ماه خودش رو برای بارداری آماده میکنه!
دیواره ی رحم خانوم ها رو بافت هایی میپوشونه تا وقتی عمل لقاح رخ میده جنین در اون قرار بگیره و از اون مراقبت کنه!
اما وقتی هنوز اسپرمی وارد رحم نشده او بافت ها باید کنده و دفع بشن و این همون سیکل ماهیانه ما خانوم هاست، خب این دوران از 3 تا 7 روز در زنان ایرانی شایعه!
عوا
1. یه روز تو زندگیم گوشی بردم مدرسه تحویل دادم. کلید کمد گوشیا گم شد و تا الان مث اسکلا وایساده بودیمو قرانو ختم کردیم یه کلید به گوشیا بخوره :| آخرشم پیدا شد و کلی دست و جیغ و هورا و گیلیلیلی کردم براشون :)
2. هرچیز خنده داری که اتفاق میفته بچه ها برمیگردن و به من و ری ری نگاه میکنن. حس میکنم ما دوتا اراذل کلاسیم :| نه؟ :|
3. امروز با ری ری چهارتا غذا خوردیم :| 
4. رفتم به خانوم بوفه ایه میگم خانوم یه چیز میخوام بگم شوکه نشیدا. من امروز هیچی نیاوردم با خود
سلام
آقا من یه مشکلی دارم و اونم این هست که نمیتونم چند ثانیه بیشتر به چشمان کسی نگاه کنم. و مسئله عدم اعتماد به نفس و کم رویی و اینها نیست اصلا. انگار حس میکنم وقتی به چشمان کسی خیره میشم انگار یه اتفاقات پشت پرده ی روحی شروع میکنه به رخ دادن که سریع نگاهم رو برمیگردونم.
این مسئله در ارتباطم با آقایون اصلا به چشم نمیاد، چون مردها خیلی خیره نمیشن به همدیگه موقع حرف زدن. ولی وقتی با یه خانوم صحبت میکنم خانوم ها گویا براشون عادیه که توی کل تایم حر
ایشون خانوم جان ریچاردز، عضو کمیته دائمی کتابخانه های عمومی ایفلا
هستند که ازشون دعوت شده بود برای افتتاح کتابخانه مرکزی مشهد حضور یابند.اینکه ایفلا کیه و چیه مهم نیست." استاد گوگل کامل در اینباره توضیح میده."اما
اینکه ندونی کجا با کفش بری و کجا بدون کفش خیلی مهمه. خانوم ریچاردز در
سفرشون به ایران سری هم به کتاخانه های عمومی شیراز زدند. تصویری که ملاحظه
میکنید مربوط به حضور ایشون در کتابخانه دستغیب شیراز است. اینکه
خانوم "جون" (احتمالا عام
اون روز به خانوم الف گفتم که جمعه ولنتاینه.
یه آهی کشید و گفت: "هعیی، یکی هم نیست یه شاخه خرس برای ما بخره..."
کلی خندیدم. گفتم: "یه شاخه خرس دیگه چه صیغه‌ایه؟"
خودشم خندید: "بابا می‌خواستم بگم یه شاخه گل، دیدم خرس باحال‌تره، این‌جوری شد!"
دوشنبه یکی از بچه‌ها گفت: "برنامه‌ت برای ولنتاین چیه سولویگ؟" گفتم: "یه مجلس عزا داریم به یاری خدا، از ساعت چهار تا شیش. درمورد مکانش بعدا تصمیم می‌گیریم." (شوخی کردم. معلومه دیگه؟) 
قبل از خداحافظی به خانوم الف
سبک مداحی : شور
هزینه: 14 صلوات
ثواب این شعر هدیه می شود به ارواح مطهر شهدا بخصوص شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
جوونم فدات
به فدای یک لحظه نگات
جوونم فدات
به فدای تک تک نوکرات
جونم فدات جونم فدات
 
تنگه دلم
برا حرمت تنگه دلم
سخته خانوم
دوری از تو سخته خانوم
سخته خانوم سخته خانوم
 
دل من سنگه اما باز تنگه
حتی سنگم از دوری تو دلش تنگه
 
منو بخرم
یه شبی کربلا ببرم
منو بخرم
دمشق و سامرا ببرم
منو بخرم
به قصد نوکری ببرم
 
یا رقیه (س) بی بی سه ساله من
یا رق
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود. 
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله 
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش. 
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود. 
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله 
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش. 
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
سلام
من هستم
کم هستم
و کمی خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم.
نق نمیزنم،
غر نمیزنم،
کاملا بی تفاوتم
و معنی ش این نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط این که عوض شدم کمی
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بی تفاوتی م بیشتر شده
یخ شدم
اینا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
می دونم و بازم اهمیتی نمیدم آه ...
دانلود آهنگ علی عباسی غزل خانوم به همراه متن از رسانه رز موزیک با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین در قالب mp3.
از بخش آهنگ های علی عباسی بازدید کنید.
Download Song Ali Abbasi–Ghazal Khanoom + Lyrics
میشینم فقط روبرو تو نفس می کشم عطر و بو تو
عسل تر شدی خرابتر شدم حالا که نشستم پهلو تو

متن آهنگ غزل خانوم از علی عباسی
میشینم فقط روبرو تو نفس می کشم عطر و بو تو
عسل تر شدی خرابتر شدم حالا که نشستم پهلو تو
نمیخواد بگی من میدونم غزل خانومِ مهربونم 
تو هیچی نگو ته قلبتو د
یادتان هست؟ یکی از بازی های بچگی ما همین بازی از سر نو غزل خانوم بود. الآن که غرق در عوالم مدرنیته و تکنولوژی و عصر جدید شده ایم یادم نیست روال کار دقیقا چگونه بود و مراحل بازی چطور انجام می شدند. ولی یادم هست که هر بازی ما قواعد و اصول خودش را داشت. آخ! عاشق بازی خر-پلیس بودم! بعضی وقتها چنین با غیظ روی هم می پریدیم که آخر شب که به خانه برمیگشتیم و از توی کوچه ها جمع می شدیم کت و کول برامان نمی ماند، ولی مثل کسانی که دنیا را فتح کرده اند خوشحال بود
یادتان هست؟ یکی از بازی های بچگی ما همین بازی از سر نو غزل خانوم بود. الآن که غرق در عوالم مدرنیته و تکنولوژی و عصر جدید شده ایم یادم نیست روال کار دقیقا چگونه بود و مراحل بازی چطور انجام می شدند. ولی یادم هست که هر بازی ما قواعد و اصول خودش را داشت. آخ! عاشق بازی خر-پلیس بودم! بعضی وقتها چنین با غیظ روی هم می پریدیم که آخر شب که به خانه برمیگشتیم و از توی کوچه ها جمع می شدیم کت و کول برامان نمی ماند، ولی مثل کسانی که دنیا را فتح کرده اند خوشحال بود
اعترافات علمای اهل سنت عمری به ولادت امیر المومنین علیه السلام در کعبه (۲-۳)
۳-۲- آلوسی و عبد الباقی عمری افندی
آلوسی عالم بزرگ اهل سنت عمری در شرح اشعار عینیة عبد الباقی عمری افندی شاعر بزرگ اهل سنت عمری و از نوادگان عمر بن خطاب غاصب دوم، شرحی نوشته است که نام کتاب او سرح الخریدة الغیبیة فی شرح القصیدة العینیة نام دارد که شعر افندی را در آن چنین نقل می‌کند:
أنت العلیُ اَلّذی فَوقَ الْعُلَی رُفِعا
تو آن علی بلند مرتبه‌ای هستی که جایگاه تو از
یک هفتس که من منتظرم کتابام برسه و اداره پست رو بیچاره کردم به حدی که تا زنگ میزنم میگم خانوم فلانی ام میگه دخترم یکم صبر داشته باش میاد بالاخره دیگه شما جوونا چرا اینقدر هولین :| 
امروز درحال پیگیری سفارش بودم که گفت خانوم فلانی پسرتونم نیم ساعت پیش زنگ زده بودن من خدمتشون عرض کردم متاسفانه بسته شما با یکم تاخیر فرستاده شده 
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اخه اینا کتابای کنکورشه بقیه ی منابع رو زده فقط لنگ این چهارتاست میترسم عقب بی افته پسر
با سلام 
چند سالی هست خواننده خاموش خانواده برتر هستم 99 درصد کاربران رو به اسم مخصوصا کابوی تنها ( یعنی کشت منو با اون 50 50 درصد دختر پسر معروفش) { البته مزاح} و عزیزان دیگر رو میشناسم . اولین باریه که پستی میذارم یا نظری اعمال میکنم
در خانواده برتر پست هایی هست با مضمون سخت گیری دختر خانوم ها در بحث ازدواج و بی نتیجه بودن خواستگاری پسر از دختر، بعضا شاهد هستیم که پست های متعددی زده میشه با این مضمون مهریه بالا، خواستگاری های بی نتیجه، سختگیری خ
عکس پروفایلشو که دیدم، گفتم: "با طوطی گروه دونفره زدی؟"
گفت: "نه بابا، من خیلی وقته با خودم گروه یه نفره زدم. رفته بودیم خونه شون."
گفتم: "آهان!"
گفت: "دوری هم نبود. خیلی حس بدی داشتم از رفتنم. از اینکه این جوری از هم پاشیدیم."
گفتم: "آره، می دونم. چه می شه کرد؟"
هیچ وقت از موقعیتای این طوری خوشم نیومده. کی خوشش میاد؟ این که بین دو گروه از دوستات قرار بگیری و ندونی چی کار کنی.
یه زنگ پیش ملی و طوطی و هانی لمون، یه زنگ پیش دوری. نمی دونم تا کی این جوری می شه
بسم الله الرحمن اارحیم
فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))
بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و ...
همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟
به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!
فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن
خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟
یه کمیته تصمیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تا وقتی این نفس میاد و میره ...
تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه
باید زندگی کرد...حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه...نه نشد
باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی
طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده
حوصله هیچکارم ندارم...دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترکونم(در جریانید که اولین جایی که برای ترکوندن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر م
صبح از خواب بیدار شدم و حس کردم خیلی له و کوفته ام...
خیلی منطقی تصمیم گرفتم نرم دانشگاه غافل ازیکه امروز orientation session و یه جلسه دیگه داشتم...
درس خوندم و فکر کردم و فکر کردم و خوابیدم و ...
عصر با اون خانوم مهربونی که شوهرش تو سازمان ملل کار میکنه قرار گذاشتم که بریم مسجد...
تو اسانسور به سگ یه اقایی لبخند زدم و اینقد خوشحال شد که ازم پرسید تو اهل کجایی؟
منم گفتم اهل دو تا کشورم...اسم کشورا رو گفتم و البته واضحه که از ترس اینکه نکنه ازین سفید تندرو ها ب
روزهایی بوده که جوان نبودم و جوانی نکردم! روزهایی که حسرت اتلافش هنوز هم به دلم مونده! اما روزهایی بوده که جوونی کردم و این دقیقا همون موقع‌هایی بوده که خودِخودم بودم! یه نگاه به دور و برتون بندازید ببینید با کیا باشید جوونی می‌کنید با همونا خودتونید نه بدلِ یه شخصِ فرضیِ در ذهن دیگری!
بیاین اگه قرار بود زندگی هر روزمون رو در یکی از کانالهای تلویزیون نشون بدن، اونی نباشیم که با دیدن دو روز کسل‌کننده از زندگیش بگن اَه اینکه تکرار دیروزه بزن
اولین جلسه بعد از امتحان ترم اول بود، بچه ها خستگی امتحان روز قبل را بهانه کرده بودند، تا ناچار شوم فقط کمی در مورد وضعیت سیاسی یکی از سلسله های باستانی بحث کنیم، قبل از هر چیزی طبق برنامه بچه ها صفحات مورد نظر را مطالعه می کنند، اینگونه آنها را درگیر بحث میکنم، چند دقیقه استراحت کلاسی دو نفر از دخترای شیطون آمدن پایین کلاس و شروع کردن صحبت درباره موضوعات مختلف تا رسیدن به بحث اهداعضویکیشون گفت: میخوام برای اهدا عضو ثبت نام کنم، خانوم شما چی
چه میکنه این شهامت رئیسی وقوه قضاییه با متخلفان با توجه به اعترافات روح الله زم و استخراج داده ها و اطلاعات بسیار با ارزش و دقیق و مستند از تلفن همراه و لپ تاپ این عنصر خائن و مرتبط با سرویس های جاسوسی دشمن و انتشار قریب الوقوع آن در ساعات آینده، پیش بینی می کنیم جریانات فاسد و خائن نفوذی برای پرت کردن حواس ها از این خیانت و جنایت تاریخی، فتنه عمیقی در کشور ایجاد کنند.
ادامه مطلب
یکی از دانش‌آموزهای پنج سال پیشم بهم پیام داده. سال 92 بود که کارم رو شروع کردم. اولین دوره دانش‌‌آموزهام رو سال 92 داشتم. دانش‌آموزی هم که به‌م پیام داده اون دوره دانش‌آموزم بود. اون دانش‌آموزها الان دانشجو شدن.
قرار گذاشتیم که همو ببینیم. از اون روزی که قرار شد همو ببینیم به‌طرز عجیبی نگرانم و ترسان. نمیدونم بعد از پنج سال چقدر پیر شدم؟! نمیدونم وقتی میبینم میگه مثل همون روزها هستم یا نه؟!
عکس پروفایلش رو میبینم که یک خانومِ جوانِ زیبا ش
 
من سایت ها و وبلاگ هایی رفتم و خوندم که بعضا خود خانوم ها و بعضا کارشناسان گفتن که اکثر خانوم ها برای رسیدن به اوج لذت جنسی و ارگاسم حتما نیاز به استفاده از کلیتُریس دارن و بدون بکارگیری این عضو به اوج نمیرسن !!!
 من وقتی این مطالب و اظهار نظرات رو بخصوص از جانب خود خانوم ها که خوندم به معنای واقعی کلمه از درون بسیار ناراحت شدم ، بسیار زیاد 
با خودم گفتم که پس دیگه ما مردا و مردونگیمون ( آلت ) به چه درد میخوره ؟؟ چرا من نمیتونم از طریق خودم و مرد
اعلی حضرت! نمی دانم در برابر انبوه دردهای مقابلم چه بگویم. نمی‌دانم به کدام‌شان اعتراف کنم، کدام‌شان را باز کنم. و این که تو برای شنیدن دردها این جایی یا برای عذاب دادن من؟ انگار امیدی به خونده شدن این اعترافات تلخ و این درد نوشته‌ها وجود داره - امیدی یا میلی وجود داره که من دارم این جا می‌نویسم. شاید چون درد با نوشته شدن توی یه جایی  که تاریخ براش ثبت می‌شه و مکتوب می‌مونه، رسمیت پیدا می‌کنه. شاید چون می‌تونم دوباره برگردم و دردها رو به ص
بسم رب الرفیق
زنگ ریاضی به وقت اومدن ِ پسرک‌ها پای تخته و حل کردن و توضیح دادن ِ جمع و تفریق انتقالی برای همدیگه:
من: خب کی هنوز نیومده؟حسن: یونس نیومده خانوم!من: یونس بدو بیا پای تخته.یونس: نمیام خانوم.من: ایراد داری یونس؟یونس با صورت سرخ از بُغض: نه...من: یونس چی شده؟یونس: خانوم بعضی وقتا بی‌دلیل دلم گریه میخواد...
چقدر دلم می‌خواست بگم: یونس جان عیب نداره آدمیزاده دیگه، ملول میشه، گاهی بی‌دلیل دلش گریه میخواد...بیا دستت رو بگیرم بریم توی حیاط
بسم الله الرحمن اارحیم
فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))
بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و ...
همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟
به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!
فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن
خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟
یه کمیته تصمیم
میخوام یه اعترافی بکنم 
من از اینکه آدمها دوستم داشته باشن میترسم احساس میکنم لیاقتشو ندارم ولی عاشق اینم که ادمهارو دوست داشته باشم و بهشون عشق بدم 
طبعا وقتی اینکارو میکنم ادمها فکر میکنن من هم قابل دوست داشته شدنم ولی اینطوری نیست درحالی که اینطوری هست 
خل شدم ؟ بعید نیست :)))
شاید بخاطر این باشه که من یه دورانی از خودم بدم میومده و متنفر بودم یه دوران طولانی بعد الان دارم خودمو دوست میدارم اما هنوز بخشی از من اون احساسات رو داره و این مسی
میگه معلم بچه اش مرد بود با خانوما که میشن اولیای بچه ها گروه تشکیل داده بود صحبت و تکالیف درسی میکردن بعد یکی از مامان بچه ها عکس بدون روسری داشت همین ماجرا شده بود که چرا معلم مرد با خانوما گروه تشکیل داده چرا اون خانومه اومد تو گروه عکس بی روسری شو بر نداشته؟ حالا از مهر تا اردیبهشت درباره ابن حرف میزدن هیچ  بعد تموم شدن مدرسه هم هنوز درباره اش حرف میزنن
همینجا بود که من دیگه طاقت نیاوردم گفتم خب عکس پروفایل اون خانوم اینه حالا چون تو گرو
توی یه دشت زیبا و سر سبز خانواده‌ای زندگی می‌کردن که به خانواده مموشیا معروف بودن ….مامان موشه و بابا موشه ده تا بچه داشتن. بین این ده تا بچه مموشیا یکیشون شبا دیر میخوابید اسمش موش موشی بود.یه بچه موش زرنگ وناقلا.ازبس شبا دیر میخوابید روزا تا لنگ ظهرخواب میموند. خواهر و برادرش صبح زود میرفتن توی دشت مشغول بازی و شادی اما موش موشی قصه ما تو خواب ناز بود. وقتی بیدار میشد همه مموشیا خسته بودن گشنه بودن و حال بازی کردن با موش موشی رو نداشتن. موش
یا فاطر:eight_spoked_asterisk: دوستان شرکت کننده در جلسه ی فردا یکشنبه 8 دی ماه ساعت 15 :eight_spoked_asterisk:خانوم ها کاظمی و محمود پور:شناخت توانمندی های دوستان با استعداد گروه و پاسخگویی و اعزام به مراکز درخواست کننده نیروی مدرس و سخنرانامور مربوط به برگزاری دوره های تربیت مربی در مناطق و شهرستان های اطراف کرجنظارت بر امور کلی شاخه ها ی فعال و تلاش برای رفع نواقص احتمالیخانوم ها حق خواه و چیوانی:طراحی ساز و کاری در جهت چگونگی ارتقا و گسترش بیوت های نورانی در
دیشب به مامانم گفتم اگه چیزی پرسید حتما بگه خانوم مشاور گفته باید برم ولی خب تا امروز صبح چیزی نگفت ولی صبح دوباره شروع کرد به داد زدن و فحش دادن که چرا اونموقع که تاریک شده بود بیرون بوده؟ (منو میگفت.)خب آخه مگه تقصیرِ منه؟! ساعت پنج قرار بود اونجا باشم و یک ساعت کارم طول کشید. بعدشم مجبور شدم پیاده برگردم چون اصلا هیچ ماشینی نبود که بخوام سوار بشم ولی گفتم با تاکسی برگشتم که بیشتر عصبانی نشه. از شدت سرمای دیروز و زمانای طولانی پیاده روی ها
سلام به شما پریناز خانوم ، خواهر عزیز و دوست داشتنی 
( همچنین سلام به هر کسی که متن منو میخونه و جوابی براش داره)
اول میخوام از شما خواهر گلم عذرخواهی داشته باشم بخاطر سوالات بی پرده ای که میپرسم ، اول حالت خجالت داشتم و تردید که بپرسم یا خیر ولی دیدم اینکه به شناخت از بدن زن برسم و اینکه یاد بگیرم که چطور باید با بدن خانومم رفتار کنم خیلی مهم تر از خجالت کشیدن هست و با ارزش تره و دلیل اینکه اول از شما خواستم که لطف بکنین و جواب بدین این بود که با
خانومم دوست دارم .  شدی خانوم خونم. شدی خانوم من. 
خانومم الهی فدای خندیدنت بشم که دنیارو با خنده هات کنار خودم عوض نمیکنم. خانومم به امید صبح بخیر تو چشامو باز میکنم به امید داشتنت نفس دارم. خانومم خانومم الان خونه بابات رفتی و من اینجا دارم مینویسم  .  الهی دورت بگردم. خانومم هیچکس معنی چشماتو جز من نمیدونه...مال خودمه.. فقط با من حرف میزنن چشمات. دارمشون ..
 خیلی دلم واسش تنگه...بخدا هیچکس نمیدونه دلتنگی هرروز من ینی چی....
اگه بیتاب میشم درمونم
امروز مادر خانوم هوس پسته ی کوهی کرده بودن اونم به روش محلی..ینی باید توی هاونگ های سنگی با یه دسته ی خیلی سنگین بکوبیشدیشب و صبح یه دست درد عجیبی داشتم...از طرف دیگه مادر خانوم هم ماه اینده دستش عمل داره :(همین الان دست به کار شدم و یکم پسته کوهی کوبیدم زنگ زدم میگم مادر جان خیلی اماده کنم؟ میگه: فداتشم مامان تو دستت درد میکنه بذار خودم میام میکوبم... اخه مگه میشه به پای تو سجده نکرد؟؟؟
چجوری میشه شرمنده خوبی هات نبود؟؟
تو واقعا بهترین فرشته ای
 واویلا... خودش بود؛ قتلگاه من! قلبم سر جاش بالا و پایین می پرید. بعد،
یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنه پای راستم حس کردم. اون قدر
موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه.وارد
اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: «این هروه است، استاد
راهنمات. پاتریک و هانری هم از استادای ما هستن. این هم لورانس منشی دوم
لابراتوره.» و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به د َستای جماعت!هروه،
پاتریک، هانری و خانوم منشی
نمی دونم کار درستی کردم یا نه
باید مثل ادم های دیگه به خودم میگفتم به من چه!
 
دیروز زدم یه نفر با خاک یکسان کردم
نمیخواست بشنوه
 
یه خانوم هست دوست و آشنا نیست فقط میشناسمش
از زندگیش خبر دارم
با افسردگی شدید با یه آقایی آشنا شده
تفاوت طرز فکر در حد زمین و آسمان
فکر کن یه نفر دو کلاس سواد با یه نفر با دکترا
یه نفر دزد با یه نفر خالص
این اقا در طول این یک سال آشناییشون
400 میلیون پول از این خانوم گرفته
بدون اینکه چیزی براش خرج کن
این زن داره تمام پس ا
خب امروز ۴۰ مادر بزرگ بود ...
و من و دختر خاله ها نشسته بودیم‌ یه گوشه و زارمون رو میزدیم...
که یه حاج خانومه اومد نشست کنار من...!و اینطوری زل زد بهم
از اول قصه اخرشو بخون...که حاج خانومه بهم گفت دختر جان شما چن سالته؟
گفتم جان؟؟؟
گفت جانت بی بلا...تو دختر کی ای؟
گفتم واسه چی؟
گفت ببین ؟داری از زیر سوالام در میری ...
گفتم ببخشید...!
۲۱ سالمه...دختر فلانیم...!
گفت پسرم ۳۰ سالشه درس درست حسابی نخونده...ولی!
منببخشید حاج خانوم منو مادرم صدا میزنه...
و رفتم نشست
در راستای پست قبلی شخص عزیزی که خیلی برای من محترمه، توی چندتا پیام خصوصی بنده رو نصیحت کردن که کاملا هم بجا بود، لابه لای صحبت هاشون گفتن که به پسرا هم حق بدم چون اونا چشمشون ترسیده و از طلاقی که معمولا از طرف خانوما درخواست داده میشه میترسن! یادم رفت ازشون بپرسم، گفتم بیام اینجا از همه ی خواننده ها بپرسم که پسرا دقیقا از چیه طلاق میترسن؟! الحمدا... واسه مهریه که زندان رو برداشتن، تا خانوم تمکین نکنه نفقه بهش تعلق نمیگیره، مهریه رو هم اینقد ق
کلیک کنید
6
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-خب اکثرا اره.... خیلی هاشون میترسن که نوه هاشون مثل نگار
بشه...!اون عده ایی هم که میگن ما مشکلی نداریم سرشون به تنشون
نمی ارزه.....
-میگم پریناز بیابرو زن این پسر عموت شو اگه از لاغری،بد قواره ایش
صرف نظر کنیم ای همچین هم بد نیستا.....مگه نمیگی کارواش داره و
پولداره....! بابا یه حالی بهش بده دیگه...!
پریناز با حرص کتابش را به سمی اوپرتاب کرد .
-منحرف بی ادب .....
اخ ..اخ یادم نبود تو پنج « : مژگان به سختی خنده اش را فرودادوگف
امروز یه خانوم حدودا پنجاه ساله اومده بود، سی تی شکم و لگن داشت بعد تا اومد تو اتاق شالشو درارود وبا یه حالتی اومد که حس کردم قصد داره مانتوشو هم دراره، گفتم لازم نیست و اینا گف نه من نفسم میگیره بعد شالشو ک دیگ دراورده بود کارشناس خانوممون اومد گفت لازم نیس روسریتو دراری و فلان با لحن طلبکار گف من نفسم میگیره خانوم،حالا این کارشناسمونم مذهبی طوره داشت بهش توضیح میداد که شالتو بذار، جلوشو باز بذار اینم همینطور داشت میگف نهههه من نفسم میگیره
۱‌ . ابتدا به ارایشگاه رفته و مانیکور از نوع مخصوص عروس انجام می دهد، سپس یکی از کتاب های قطوووور کتابخانه را برداشته، طوری عکس می گیرد که ناخن هایش کامل بیفتد و سپس در اینستا قرار می دهد
 
۲. یک عدد سیبیل وارد پیج خانوم بازیگر می شود که با ارایش فوووق غلیظ  در اکران مردمی فیلم ارزشی اش شرکت کرده، محوووو تماشا می شود و سپس کامنت میگذارد: اووووو چیکار کردی "آبجی"...!!!
 
۳. پسر ۲۲ ساله ای که فعاااال مجازی ست و از این طریق با صدها دختر روزانه در ارتب
سلام
همیشه واسم ی جیزی سوال بوده، این که دختر خانوم هایی که لباس باز میپوشن توی خیابون، یعنی ساپورت میپوشن موهاشون رو از پشت بیرون میندازن، مانتو جلو باز می پوشند، پاچه شلوار شون هم بالاست. 
فکر کنم فهمیدین کدوم خانوم ها رو میگم که خب تعداد شون هم کم نیست واقعا، بحث من نحوه لباس پوشیدن شون نیست، چون راجع به این موضوع زیاد بحث شده، بحث من اینه که عقایدشون چه جوریه ؟ خیلی واسم جالبه این موضوع.
یه سری میگن عقاید ربطی به پوشش نداره، ولی به نظر م
با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صمیمانه سوتی ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصمیم گرفتیم گزیده ای از مطالب ارسالی شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در این مطلب درج کنیم
مانیا :
من خودم 4 روز بود نامزد کرده بودم خونه خواهر شوهرم بودم تا رفتم و اتاق همسری اومد دنبالم درو بست بغلم کرد از پشت میخاست بغلم کنه هر چی بهش میگفتم در در ولم نمیکرد تا هلش دادم آخه درو صاف نبسته بود پشت سرش باز شده
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_نهم
.
رسیدم دم در خونه کلید تو دستم دستم رو در 
ولی دلم نمی خواست پا تو اون قبرستون ارواح بگذارم
چشمام رو بسته بودم و فقط آرزو می کردم هیچکی رو نبینم
در را باز کردم و رفتم تو 
مامان و بابا سر میز شام بودن
مهری خانوم تا منو دید اومد جلو
_فدات شم کجا بودی تا الان دلم هزار تا راه رفت ساعت داره ده میشه
به یه سلام بسنده کردم و رفتم سمت اتاق 
که صدای بابا بلند شد
_تا این موقع نگفتی کجا بودی؟
_بیرون
_بیا بشین
_میل ندارم
_مدارکت رو فردا ب
بعضی از فلاسفه بزرگ، مثل سن مارکوس اورلیوس آگوستین و ژان ژاک روسو، هر کدام کتابی دارند به اسم «اعترافات» که در واقع خودزندگینامه نوشت آنها است و واقعا هم اعترافات شرم آوری در بعضی از قسمتهایش دارند! البته که من فیلسوف نیستم ولی فکر می کنم به خاطر همه کتابهای فلسفه ای که خوانده ام و درس داده ام، حق دارم گوشه کوچکی از اعترافاتم را بنویسم که البته همان قدر که خودم از نظر «تفلسف!!!» به پای سن و ژان نمی رسم، اعترافاتم هم از نظر «شرم آوری» به پای آن
آهای اون دختر و پسری (یا زن و شوهری) که میاید تو قسمت عمومی مترو یه جوری دستاتون رو میگیرید دور همدیگه...نمیگید شاید ما اول صبحی در حالی که داریم به پوچی زندگی و تکراری بودنش فک میکنیم شاید یهو دلمون بخواد این حالات رو تجربه کنیم :(
یا دختر خانوم محترم اون چجور نگاهیه به اون آقا پسر میکنی؟! خیلی جلو خودمو گرفتم نیومدم پسره رو بزنم کنار و بگم که خانوم محترم اگه میشه یکمم به من اونطوری نگاه کن بلکم کمی از تلخی زندگی رو برام بشوره ببره !
-----------------------
دو سال پیش، عید غدیر از درب یک مسجدی داشتیم می آمدیم بیرون، که مامانم با همکار قدیمیش روبرو شد. من و مامانم بودیم و اون خانوم و دخترش.
من زیرکانه رفتم جلو و گوش وایستادم.
مادرم شروع کرد احوال پرسی کردن، دخترک گفت رتبه کنکورش شده زیر دویست و می خواد بره دانشگاه فرهنگیان.
مامانم همونجا دعواش کرد، گفت برو حقوق بخون و بشو به خانوم وکیل خوب، حیف تو نیست با این رتبه می خوای معلم بشی؟
من همون جا تو دلم مامانم رو دعوا کردم، گفتم اجازه بده دخترک کارشو ب
برتری حضرت امیر المومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما بر همه‌ی مردم (به روایت اهل تسنن)
از جمله فضائل حضرت علی بن ابی طالب سلام الله علیه و حضرت زهرا سلام الله علیها، محبوبیت ایشان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌باشد چنانچه نسائی از علمای بزرگ اهل تسنن در خصائص چنین روایت کرده است:
۱۱۰- أخبرنی احمد بن شعیب ، قال : اخبرنی زكریا بن یحیى ، قال : اخبرنا ابراهیم بن سعد قال : حدثنا شاذان ، عن جعفر الاحمر ، عن عبد الله ابن عطاء عن ابن بریدة ، قال :
دیروز در حالیکه بعد از خوردن 3 تا قرص سرماخوردگی (که مکانیزمشون خواب آور بودنشونه نه درمان سرماخوردگی) از مدرسه 6 اینا رسیدم خونه و 6 غروب خوابیدم تا 6 صبح :))))))))) و هنوزم خوابم میاد :)))))))))))) من مطمئنم بابام بهم قرص اشتباه داده :|
و با اون چشمایی که بعد از 12 ساعت خواب قطعا شبیه چشم موش کور بودن رفتم برا کارت ملیم بالاخره عکس گرفتم :)))))) و حقیقتا تمام تلاشمو کردم و به انواع و اقسام لوازم آرایشی بهداشتی متوسل شدم ولی حدسم اینه که شبیه شیر دریایی در هنگا
دانلود داستان رضا عشقی نودهشتیا
دانلود داستان رضا عشقی نودهشتیا
مقدمه:
من از آن روز که در بند توام، آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم.
همه غم های جهان هیچ اثر نمی‌کند،
از بس که به دیدار عزیزت شادم!
خرّم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت،
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
 
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی انس،
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم؛
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خیش ببُرد از یادم…*سعدی*
خلاصه: داستان، از کودکی تا جوانی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها